بگرفتشب ز چهره ی انجم نقابها
آشفته شد به دیده ی عشاق خوابها
استارگان تافته بر چرخ لاجورد
چونانکه اندر آب ز باران حبابها
اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی
از باده برفروز به بزم آفتابها
مجلس بساز باصنمی نغز و دل فریب
افکنده در دو زلف سیه پیچ و تاب ها
ساقی بپای خاسته چون سرو سیمتن
و انباشته به ساغر زرین شراب ها
در گوش مشتری شده آواز چنگ ها
بر چرخ زهره خاسته بانگ رباب ها
فصلی خوش و شبی خوش و جشنی مبارکست
وز کف برون شده است طرب را حسابها
بستند باب انده و تیمار و رنج و غم
وز شادی و نشاط گشادند باب ها
رنگین کند به باده کنون دامن سپید
زاهد که بودش از می سرخ اجتناب ها
گویند می منوش و مخور باده زانکه هست
می خواره را گناه و گنه را عقاب ها
در باده گر گناه فزون است هم بود
در آستان حجت یزدان ثواب ها
شمس الشموس شاه ولایت که کرده اند
شمس و قمر ز خاک درش اکتساب ها
هشتم ولی بار خدا آنکه بر درش
هفتم سپهر راست به عجز اقتراب ها
بهر مقر و منکر او ایزد آفرید
انعام ها به خلد و به دوزخ عذاب ها
خواهی اگر نوشت یکی جزوش از مدیح
در پیش نه ز برگ درختان کتاب ها
اکنون به شادی شب جشن ولادتش
گردون نهاده بر کف انجم خضاب ها
جشنی است خسروانه و بزمی است دلفروز
گوئی گرفته اند ز جنت حجاب ها
نور چراغ و تابش شمع و فروغ برق
گوئی برآمدند به شب آفتاب ها
آن آتشین درخت چو زر بفت خیمه است
وان تیرهای جسته چو زرین طناب ها
مدیر وبلاگ " وبگاه اشعار رضوی " : سید محمد حسین شرافت مولا
شعر عبدالوهاب نورانی وصال درباره سید احمد بن موسی الکاظم (ع)
ها ,ز ,باده ,شب ,زرین ,خاسته ,بر چرخ ,خوش و ,ها در ,خلد و ,به خلد
درباره این سایت